آخر، شبی یا روزی سر از این کابوس مصیبت بار بر خواهم آورد و چشمان کم فروغ خویش را تا انتهای بشریت به رخ رعنای تو خواهم دوخت.
آخربار شبی یا روزی دست از این عذاب یکسره خواهم شست و گیسوان خود را در نسیم سبز بهاری ات نوازش خواهم داد.
باز با سرو و سوسن و سنبل عشقبازی خواهم کرد و گل پونه ی وحشی را در آغوش خویش به گرمی خواهم فشرد.
آخر شبی یا روزی...
که دور است و نزدیک...
با شقایق دست خواهم داد و اینبار به حق قایقی خواهم ساخت که بی سوخت فسیلی سراسر اقیانوس ها را سیر کند و با آن تا خود سیدنی سفر خواهم کرد.
آخر...
چه جمله ای قطار کنم؟
بر این قطار بی رمق چه واژه ای سوار کنم
که سوز داغ سینه ام دمی مرا رها کند
و آفتاب کینه ات میان ابر جا کند؟
برچسب : نویسنده : animadversion13 بازدید : 57