چوبخطم پر شده ولی روز ها پایانی ندارد. این روز هارا بر بازوانم خط میکشم و این تن زخم خورده ی بی روح را بر گام هایی به پیش میبرم ک توان حمل خود را ندارند چه رسد به من.
چون میگذرد غمیست که میسابد، می خراشد و می کند تا پوست به استخوانم برساند و بسابد و بسابد. اسکلتی شکننده ام که نه قوای ایستادن دارد نه توان زیست. تلنگری را محتاج است که هزار پاره شود.
اندکی صبر، سحر نزدیک است و مملو از اخبار ناخوشایند. این ریتم زیستن در یک ماتمکده است. موسیقی استفراغی قصابی که ساز را سلب کرده است.
خان
!?Did you really kissed that Snickers...برچسب : نویسنده : animadversion13 بازدید : 134